دروغ گفتن

ساخت وبلاگ
بعضی از کاراش کلافه ُ عصبیم میکنه .. دنبال ی وام ِ که همچیش اوکی شده ولی چون شازده ضامن دخترعمه پتیارش شده و اون عوضی سه تا قسطش عقب افتاده و تا اون قسط پرداخت نکنه به شازده ما وام نمیدن دخترعمه ی بیشعورشم گفته ۳۰ ام قسط پرداخت میکنه ۳۰ ام که تعطیله و مطمعنم تا چند روز بعدش هم باید هی بهش یادآوری کرد تا پرداخت کنه .. مثلا قراره این وام رو برای خرج های عقد ما و خواهرش استفاده بشه که اینجور که داره پیش میره مطمعنم حالا حالا اوکی نمیشه .. یعنی هر چی سرش میاد از دلرحمی ُ دلسوزیش به دیگران ِ ..مهرش واسه کَس ُ ناکَس  گُندله میکنه .. . . خیلی دلتنگ مامانم اینا شدم الان زنگ زدم باهاشون حرف زدم در حال پیاده روی بسمت کربلان خوشبحالشون ان شاالله خدا بخواد واسه عید با مامانم میرم . دروغ گفتن...ادامه مطلب
ما را در سایت دروغ گفتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9beseda7 بازدید : 25 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 7:05

امروز دوستم بهم ی شماره تلفن داد ُ گفت تلفنی فال میگیره خیلی تعریفشُ داد منم گفتم بگیرم خلاصه ظهر به جناب عشق شماره حسابشُ دادم اون طفلی پول واریز کرد بعد فالگیرم واسه ساعت ۱۰ بهم وقت داد وقتی زنگ زدم و نیت کردم و برام فال گرفت تمام فالش منفی بود گفت به جناب عشق نمیرسی و از هم جدا میشید گفت انتظارت بیهوده ست خلاصه خیلی ناراحت شدم و بلافاصله به جناب عشق زنگ زدم چون در حین حرف زدن با فالگیره اومده بود پشت خطم وقتی بهش زنگ زدم و ازم پرسید داشتی باکی حرف میزنی منم نمیخواستم دروغ بگم و براش حقیقت ُ گفتم اونم کلی حرف زد و گفت اینا چرت ِ و هیچکس جز خدا از آینده خبر نداره و گفت فکرت ُ با این چیزا مشغول نکن و به این فکر کن که بعد از تموم شدن صفر ما عقد میکنیم و خداروشکر جناب عشق با حرفاش آرومم کرد و تونست از فکر حرفای فالگیره رهام کنه .. خیلی خوشحالم که باهاش صادقم و نمیتونم بهش دروغ بگم یا چیزی رو ازش پنهون کنم چون اگر بهش دروغ گفته بودم که با یکی غیر از فالگیره حرف میزدم مطمعنن تا الان ذهنم درگیر حرفای اون لعنتی بود .. . . امشب تو خونه تنهام خواهر کوچیکه رفته خونه دوستش و من ی کوچولو میترسم ا دروغ گفتن...ادامه مطلب
ما را در سایت دروغ گفتن دنبال می کنید

برچسب : فالگیر,فالگیری,فالگیر خوب در تهران, نویسنده : 9beseda7 بازدید : 17 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 7:05

حوصلم سر رفته دلم گرفته تنهام جناب عشقم به جای اینکه بیشتر با من وقت بذاره فکر حمام کردن ُ بازار رفتن ُ تی وی دیدنش ِ ..وقت میذاره ها اما درست وقتایی که بیشتر میخوام باهام حرف بزنه نمیزنه و میره دنبال کاراش .. ازش ناراحت میشم ُ بهش میگم برو به حمام کردن ُ بازار رفتنت برس بعد اون گفت فردا میام دنبالت که باهم بریم بیرون منم گفتم لازم نکرده .. اونم از خدا خواسته گفت باشه نمیام ولی کاش بدونه خیلی خیلی دلم میخواد بیاد ُ و برای چند ساعتی کنارش باشم . دروغ گفتن...ادامه مطلب
ما را در سایت دروغ گفتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9beseda7 بازدید : 12 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 7:05

نیم ساعت پیش داشتم با یکی از دوستام چت میکردم داشت درد دل میکرد میگفت پدر و مادرش بالاخره بعد از دوسال دعوا و قهر هفته پیش از هم جدا شدن گفتم تو و داداشت الان با مامانت هستی گفت نه مامانم میخواد بره خارج از کشور و ما رو نمیخواد ما هم ترجیح دادیم پیش بابام باشیم چون بابام مهربونتر ُ و فقط مارو دوست داره و حاضره بخاطر ما هر کاری کنه منم از حرفاش متوجه شدم مامان ِ مقصر بوده و دلش طلاق میخواسته دیگه زیاد ازش نپرسیدم و حرف عوض کردم و گفتم به عشقت گفتی که مامان بابات از هم جدا شدن گفت آره اما قبلش چون میترسیدم دیگه نخواد باهام بمونه و نظرش درباره ازدواج با من عوض شه رفتم و از ی مشاور کمک گرفتم مشاورم گفت حتما باید بهش بگی حتی اگر پست بزنه اما اگر آدم عاقل و منطقی باشه مطمعنن تو رو بخاطر اشتباهات پدر و مادرت پس نمیزنه خلاصه میگفت با حرفای مشاوره دلم قرص شد و پریشب همچی رو بهش گفتم و اون خیلی عاقلانه و منطقی برخورد کرد و کلی هم دلداریم داد و گفت با این اوضاع باید زودتر ازدواج کنیم چون نمیخوام ی وقت خدای ناکرده نبودن مامانت و جو خونتون باعث شه افسرده و غمگین تر بشی میگفت وقتی اینجوری بهم گفت تم دروغ گفتن...ادامه مطلب
ما را در سایت دروغ گفتن دنبال می کنید

برچسب : طلاق سوری,طلاق سوری برای دریافت حقوق پدر,سوریه طلاق, نویسنده : 9beseda7 بازدید : 14 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 7:05

باهاش حرف میزنم و از دلخوری دیشب بهش میگم و اون در جواب بهم میگه تو فکر کردی من ی جوون ۲۰ ساله ام که رو اعصابم میری خیلی بدم اومد از این حرفش حس کردم بخاطر اینکه سنش رفته بالا دیگه شور ُ هیجان ُ و صبرش کم شده و قراره بعدها ی زندگی تکراری بدون شور ُ هیجان باهم در کنار هم ادامه بدیم من هیچ وقت نمیخوام اینجوری باشه : ( . . میگه اینو یادت باشه که من توی این چند ماه هر وقت گفتم میخوام بیام هی بهانه آوردی و گفت نیا منم بهش گفتم قبلا بهت گفتم و بازم میگم که تو فقط ادعات میشه زن ها رو میشناسی .. خواستم بهش بگم چطور تو وقتی عصبی میشی ُ هر چی میگی من نباید برداشت بد کنم و درک کنم تو عصبی بود ُ ی حرفی زد اما من وقتی توی حالت عصبانت و دلخوری حرفی میزنم آنی ازم قبول میکنه و گُندش میکنه ..خواستم بگم اما نگفتم چون اگر بخواد خودش باید متوجه بشه که من واقعا دلم میخواد بیاد یا نه .. دروغ گفتن...ادامه مطلب
ما را در سایت دروغ گفتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9beseda7 بازدید : 21 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 7:05

قرار بود امروز بعد چند ماه هم ُ ببینیم اما بخاطر ی سوتفاهم نشد و جناب عشق عصبی ُ دلخور شد اونقد که گفت رابطمون تموم بشه بهتره .. با حرفاش صدای شکستن قلبمو برای چندمین بار شنیدم سرم داد میزد ُ میگفت رابطمون باید تمام بشه .. الانم گوشیش ُ خاموش کرد .. حالم خوب نیست حس میکنم نمیتونم نفس بکشم احساس خفگی میکنم .. خدایا خودت راه درست ُ بهم نشون بده

دروغ گفتن...
ما را در سایت دروغ گفتن دنبال می کنید

برچسب : سوتفاهم,شهاب تیام سوء تفاهم,تیام سوء تفاهم, نویسنده : 9beseda7 بازدید : 17 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 7:04

جناب عشق بالاخره اومد و تا ساعت ۱۱.۲۰ باهم بودیم اولش که با دعوا و دلخوری پیش رفت حتی من گریه کردم و ازش خواستم طبق گفته خودش همچی رو تموم کنه و بره دنبال زندگیش اما اون بجای اینکه بره و منو جایی که گفتم برسونه منو برد پاساژ فلان و برام کفش خرید ُ ی شامپو هم برای موخوره موهام و لباس زیر خوشکل به سلیقه خودش و خلاصه این همه دعوا و کدورت ها به خیر گذشت و بی نهایت خوشحالم که ختم به خیر شد چقد دلم براش تنگ شده بود دیدمش کلی ذوق کردم و دوبارم بوسیدمش اما اون اصن نبوسیدم : (.. حس میکنم جناب عشق از دخترهای خوشتیپ ُ مانتوی بیشتر خوشش میاد تا چادری بهشم گفتم گفته نه اینطور نیست اما من اینجوری فکر نمیکنم فکر میکنم دختر مانتوی که آرایش کرده و موهاشو ریخته بیرون رو بیشتر دوست داره : (  فردا به احتمال زیاد میرم پیشش امیدوارم خوش بگذره .. دروغ گفتن...ادامه مطلب
ما را در سایت دروغ گفتن دنبال می کنید

برچسب : به خیر گذشت,به خير گذشت,به خیر گذشتن خواب بد, نویسنده : 9beseda7 بازدید : 37 تاريخ : جمعه 28 آبان 1395 ساعت: 7:04

دیشب براش از مشکلی که با خواهرای عوضیم دارم گفتم گفتم ممکنه بعد از ازدواجمون بخوان بهت کم محلی کنن تیکه بپرونن یا هر کاری کنن که بخوان من ُ از چشم تو بندازن گفتم البته من که تحت هیچ شرایطی بعد از ازدواجم وقتایی که اینا خونن یا بابام خونه نیست با شوهرم نمیام چون نمیخوام چیزی باعث ناراحتیش بشه چون اینا پست تر ُ کثیفت تر از چیزی هستن که فکرش میکنم وقتی همه اینا رو براش گفتم گفت نگران نباش من اونا رو حساب نمیکنم و محل سگ بهشون نمیذارم ..مامانم که بهم گفت حق ندارم بعد از ازدواجم بخوام بیام خونشون گفت هر وقت دلم براشون تنگ شد یا اونا دلتنگم شدن خود مامانم بهم سر میزنه .. . . عوضی آشغال قرار بود با مامانم اینا بره کربلا اما نظرش عوض شد و رفتنش کنسل شد دیروز به مامانم گفته حواسم به دخترت باشه کجا میره کجا نمیره از الان استرس گرفتم چطوری بخوام برم پیش جناب عشق . دروغ گفتن...ادامه مطلب
ما را در سایت دروغ گفتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9beseda7 بازدید : 12 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 23:14

مامانم ُ بابام چند روز دیگه راهی کربلا میشن از الان دلم گرفته با رفتنشون خیلی تنهاتر از قبل میشم چون مامانم کنارم نیست واین باعث میشه تنهایی رو بیشتر از قبل حس کنم نمیدونم چطوری وقتم ُ پر کنم که این چند روزی که نیستن رو راحتر تحمل کنم .. ی کاری جور شده اما جناب عشق میگه نه نمیخواد بری ..پول کلاس عکاسی هم که ندارم برم .. کلاس آشپزی هم الان پی ام داد که کلاس پیراشکی ُ دونات ُ چند تا چیز دیگه گذاشته که از شنبه هفته بعد شروع میشه اما من اینا رو خودم میتونم درست کنم و نیازی نیست برم الکی پول بدم .  . . خیلی کلافه و بی حوصله ام واقعا نمیدونم چکار کنم کاش این روزای سخت ُ لعنتی تمام شه . دروغ گفتن...ادامه مطلب
ما را در سایت دروغ گفتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9beseda7 بازدید : 12 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 23:14

میگن دروغگو کم حافظه ست هاا  ظهر برام ی جریانی رو تعریف میکرد که برای دوستش اتفاق افتاده بعد حالا همون جریان رو تعریف میکنه که برای خودش اتفاق افتاده هیچی به روش نیاوردم دلم نمیخواست متوجه بشه که من فهمیدم اما واقعا عصبی شدم : (  خیلی زور داره که با طرفت صادق باشی بعد اون بخواد گاهی بهت دروغ بگه بارها شده بهم دروغ گفته دلیلشم گذاشتم پای اینکه من ُ محرم خودش نمیدونه و به روش نیاوردم ..ولی خیلی زور داره و آدم وقتی متوجه میشه واقعا عصبی میشه  .. . . عصری رفتم گردنبدم ُ بفروشم کای تهدیدم کرد که اگر فروختی دیگه حق نداری بهم زنگ بزنی ُ این حرفا منم نفروختم اما متوجه شدم که چقد براش ارزش دارم .. مامانم بهم گفت ۴۰۰ پس انداز کرده بودم واسه رفتن کربلام ۲۰۰ تومانش رو بهت میدم فردا فعلا برو ثبت نام کن باقیشم خدا کریمه . دروغ گفتن...ادامه مطلب
ما را در سایت دروغ گفتن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9beseda7 بازدید : 11 تاريخ : جمعه 21 آبان 1395 ساعت: 23:14